محل تبلیغات شما

(باران_):

امیر داشت غش غش بهمون میخندید یعنی قشنگ با خاک یکسان شدیم رفت دوتایی پوکر شده بودیم که با حرفی که امیر زد زدیم زیر خنده ، امیر:ایت الله ای میفرمایند:چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی ،پشت بند حرفش رهام با خنده یه پس گردنی بهش زد گفت، رهام:سکوت لطفا ،یهو یاشار که پشتمون نشسته بود سرشو اورد جلو دقیقا چسب امیر گفت ،یاشار:دهناتون رو ببندید ابرومونو بردید، امیر با چشای گرد شده به یاشار که یه سانتم باهاش فاصله نداشت نگاه کرد و گفت ،امیر:یاشار جان برادر اخوی کجا امدی، قبل از اینکه یاشار چیزی بگه صدای مهمان دارکه میگفت باید بریم پایین امد هممون بلند شدیم رفتیم پایین وسایلامونو برداشتیم ساعت سه نیم چهار صبح بود برا همین خلوت بود و سریع ماشین گرفتیم رفتیم سمت هتل

(امیر_):❤

لباسامو عوض کردم رو تخت نشستم من که الان خوابم نمیاد ، رهام رو تخت کناری دراز کشیده بود و ساعد دستشو رو چشاش گذاشت پاشدم لامپو خاموش کردم فقط نور کمی از پنجره تو اتاق میومد رفتم کنار پنجره به منظره بیرونش نگا کردم یه پارک بزرگ بود که وسایل سرسرش کامل وسط پارک مشخص بود و و مخصوصا درختاش ، خلوت خلوت بود یه نفر هم توش نبود ،شلوار مشکی با هودی مشکی رنگی هم رو تیشرتم انداختم کلاهمو رو سرم گذاشتم اروم درو باز کردم و از اتاق بیرون امدم سوار اسانسور شدم رفتم پایین از هتله زدم بیرون ، از خیابون رد شدم به پارک رسیدم نسیم ملاینی میوزید چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم نگاهی به اطراف انداختم حتی یه نفر هم نبود شروع کردم اروم اروم راه رفتن نمیدونم چرا ولی یاد این اهنگ افتادم همونطور که راه میرفتم اهنگو به زبون اوردم ، راه میوفتم تو خیابون هر جارو میبینم یاد تو میوفتم یاد قدمات راه میوفتم تو خیابون پر بغض تو سینم، یادته میگفتم مال من غمات، مال من غماتتتتت، این خیابونا عطرتو دارن همیشه 

رمان کی بودی توپارت29

رمان کی بوی توپارت28

رمان کی بوی توپارت27

امیر ,رو ,، ,یه ,تو ,یاشار ,بود و ,تو خیابون ,رو تخت ,راه میوفتم ,خلوت بود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

bitcoingold