محل تبلیغات شما
دنیا/سریع اومدم بیرون به دیوار رستوران پشت دادمو زانو زدمو گریه کردم اخه خدا اون خودش بود بخدااااااا خودش بود ولیولی اون دختره که دستشویی رو دست رهام گذاشت خدایااااااا نههههههه رهام/پیشخدمت اومد و سفارش هارو گرفت خواستم برم دستمو بشورم که دیدم یه دختره به دیوار پشت داده و زار میزنه میخواستم برم ولی نمیتونستم .پیشش زانو زدم و گفتم:چرا گریه میکنی+عشقمو دیدم ولی اون دیگه دوستم نداره:من عاشق یه دخترم که معلوم نیس کجاست ولی دلم پیششه حالا پاشو بیا صورتتو بشور.رهام/سرشو بلند کرد داشت میرفت خدایاااااا این دنیاست .دستشویی کشیدمو محکم پرت شد بعلم به اندازه ی اون لحظه های که کنارم نبود بغلش کردم دنیا/نمیدونیتم کیه ولی تو بغلش موندم سرمو که بالا آوردم دیدم این رهامه خودمه و دوباره بدون هیچ مقدمه ای سرمو روی سینه اش گذاشتم یهو یه دختره رهامو صدا زد خودمو کشیدم کنار .اومدو دست رهامو کشید حالم بد شد عقب عقب رفتم دوباره گریه از چشام سرازیر شد گفتم:زهام توو نه نه نههههههههههههههه یهو احساس سبکی کردم زهام/یا امامممممنمم دنیاااااااااااااا سریع برگشتم تو ام .امیییییر بدو دنیا ماشین. امیر ماشینش زد سریع امبولانس خبر کردیم  سحر/حالم افتضاح بود من داشتم چیکار میکردم من من خواهرمو به چی میفروشم خدایاااااا کاشکی بهش بی توجهی نمیکردم دکتر اومد بیرون قبلش امیر تمام اون اتفاقایی که رهام توی زندان بود و افتاد رو تعریف کرد و اخرش که فهمیدیم دنیا ازدواج نکرده اشک های رهامو شدت دار کرد دکتر'حال مریصمون چندان خوب نیستو رفتن کما  امیر/سحر و بزور بردم خونه دیشب رو هم خوب نتونستم جبران کنم سحر که خوابش برد اتاقامونو یکی کردم سحر/انقد خسته بودم تا سرمو رو کاناپه گذاشتم خوابم برد نگاهی به دور و برم کردم دبدم امیر داره میزو میچینه خواستم برم لباسمو عوض کنم که یهو دبدم انگار رو زمین نیستم بعله آقا امیر لطف کرده مارو بغل کردهاز طرز فکرم خندم گرفت و بچه گونه گفتم آقا امیری میسه مالو پایین بزالی بلم لباشمو عوض تنم.امیر/از لحنش داستم از خنده منفجر میشدم گفتم :یعنی خدایی فردوسی راست گفت بسی رنج بردم در این سال سی سحرها امیر رید توی فارسی  بعدش با هم زدیم زیر خنده  بالاخره ولم کرد و خواستم برم اتاقم که گفت کجا میری خانومی برو اتاق خودمون منم کنجکاو رفتم ویییییی عزیزم اقامون چه کرده پشت کردم و گوشه چشممو نازک کردمو پریدم بغلش  فشارم داد به خودش که با خنده گفتم اوااااا امیررررررر عسلم میوفته هااااااااا  بعدش گفت انشالله از امشب مراعات مبکنم  رهام/توی اتاق دنیا بودم یهو نههههههه اقاییییی دکتر اقاییی دکتر یا ابولفصل دکتر ضربان قلبش دکترررررر سریع پرستاران ریختن تو و منو بیرون کردن  دکتر اومد بیرون آقای هادیان ما تمام تلاشمونو کردیم یهو دلم ریخت که گفت و مریض بهوش اومده و بخاطر شکی که بهش وارد شد چنین اتفافی افتاد یعنی فقط دلم میخواست بپرم سر دکتره دو دستی بزنم توی سرش  کتره ادامه داد:و بخاطر شکی که بهش وارد شده ترس درونی پیدا کرده که بعد مدتی که اصلا نبابد غم ببینه خوب میشه و حافظه کوتاه مدتشو از دست داده رفتم توی اتاقش روی تخت نشستم با کمال ناباوری صدام کرد زهام *جان دل رهام زندگیه من &رهام بریم.  دیگه هیچی از خدا نمیخواستم دنیامو دوباره بدیت اوردم و خوشبختم آروم لبمو روی لبش گداستمو گفتم میریم زندگیم میریم

رمان کی بودی توپارت29

رمان کی بوی توپارت28

رمان کی بوی توپارت27

امیر ,ولی ,گفتم ,دکتر ,رهام ,توی ,خواستم برم ,اومد بیرون ,شکی که ,رهام توی ,خودش بود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دلانه صبحتون شکلاتی