محل تبلیغات شما
((هانا)) باخستگی تمام روی مبل ولوشدم وخمیازه ای کشیدم چشمام که ،رم خواب شده بوددرخونه محکم کوبیده شدباوحشت ازخواب پریدم قلبم تندتندمیزدازترس ونفس نفس میزدم فقط اگه من بدونم کدوم زلیل شده ای پشت دره یجوری جرش بدم نخ دنیاهم تموم شه نشع دوختش دروبازکردم که قیافه ی بیخیال رهام روبه روشدم باجیغ گفتم شعوردرزدنم که نداری هااا؟ پوفی کردوگفت:من درست درزدم تومشکل داری بعدشم مامان گفت:سیوچ ماشینوبدی ابرویی بالاانداختم وگفتم:اونوقت به چه منظورمن عروسکمودست هرکسی نمیدم پوزخندی روی لبش نشست وگفت:چه خوب بیاکه اتفاقاباهات کاردارم باتعجب نگاهش کردم تمام سلولای بدنم فعال شدوسریع رفتم سیوچ ماشینوبرداشتم مدیونیداگه فکرکنیدفضولم فقط یه نم کنجکاوم ((رهام)) سوارماشین شدیم به قدرکافی امروزهمه پیچونده بودنم پس مستقیم رفتم سراصل مطلب وگفتم دنیاکجاست؟؟ پوزخندی زدوگفت:این بودکارت خبرت میزاشتی میتمرگیدم من چه میدونم کجاست مگه بامنه برزخی نگاهش کردم دلم خیلی گرفته بودوفقط یادیدن عشقم اروم میشدم والانم نمیدونم کجاست کنارکافه ای نگه داشت وگفت:پیاده میشی؟؟؟! به کافه ی خلوت نگاه کردم وگفتم:میخوام تنهاباشم بدون سرخر بااین حرفم قیافه ی مهربونش توی هم رفت ازعصبانیت سرخ شد ((هانا)) ایناین ادم لیاقت خوبی کردن نداره یهددرصدسوارماشین شدم درومحکم کوبیدم اونم پیاده شدورفت توی کافه خمیازه ای کشیدم وکم کم خوابم بردنفسای داغی به صورتم میخوردوبعدصدای رهام توی گوشم پیچید رهام:هانیهاناپاشودختردوساعته خوابی رسیدیم دلم نمیخواست ازاین حالت دربیام قشنگ رفته بودم توی حس که گونم سوخت جیغی زدم وچشام بازکردم دیوونه گازم گرفته بودیه لحظه بادیدن موقعیتم چشام گردشدمن چراپشت فرمون نیستم رهام پشت فرمونه رهام:خیال بافی نکن چون حوصلتونداشتم که پاشی زیرگوشم زرزرکنی بیدارت نکردم خواست کتشوازروم برداره دلم نمیخواست سریع دستموگذاشتم رودستش که پسم زدولی من ازرونرفتم وگفتم:من ازخواب که پامیشم لرزمیگیرم فعلایزارباهاش برم داخل سری ت دادوازماشین پیاده شدیم که کیکی گرفت سمتموباهیجان گفتم:مرسی به فکرمنم بودی خیلی ریلکس گفت:نخیرمال خودم بودنتونستم توکافه بخورمش برداشتم باخودم اوردمش بادهن بازبهش نگاه کردم این کی بوددیگه اخه زیرلب گفتم:فقط بلده ذوقم وکورکنه ((سحر)) باداغی لباش انگاربرق بهم وصل کردن یه بغضی گرفتم چه قدردلم براش ی مهربونیاش تنگ شده بودواسه همون امیرمهربون وخوش خنده بارهاوقتی خواب بودیواشکی میبوسیدمش ولی اون غرورموشکسته بودشایداصلاشایدالان واسه نیازش اومده سمتم پسش زدم که چون رفت عقب ولبم کشیده شدطعم خونوحس کردم با خشم بهش خیره شدم به مبل تکیه داده بود و منو نگاه می کرد. رفتم جلوش و داد زدم: - به چه حقی منو بوسیدی؟ خیلی خونسرد و آروم گفت: - هرچی عوض داره گله نداره. منم به همون حقی که تو منو بوسیدی، بوسیدمت!خشک شدم این. این از کجا فهمید من. خنده ی بلندی کرد و رفت سمت اتاقش و گفت: - سحرهمیشه یادت باشه اگه یه وقت خواستی یه آقایی رو ببوسی، اول مطمئن شو کاملا خوابه. آها! در ضمن مطمئن شو خوابش سنگینه. دوباره بلند خندید و رفت توی اتاقش. یعنی دلم می خواست سرم رو بکوبم تو دیوار! نه نه اول سر امیرو رو می گرفتم با گوشت کوب له می کردم، بعد سر خودم رو می زدم به دیوار! خدایا، یعنی بدبخت تر و احمق تر از من جایی پیدا می شه؟ دلم می خواست خودم رو دار بزنم. با حرص رفتم توی اتاقم و در با شدت کوبیدم به هم. روی تختم افتادم و سرم رو گرفتم بین دستام. حالم بد بود، احتیاج به یه شادی داشتم، به یه خوشحالی، به یه خبر خوب! یهو صدای در اومد. از جام بلند شدم و رفتم توی سالن. ساعت هشت صبح بود. یعنی کی می تونست باشه؟رفتم سمت آیفون. رهام بودوهانااین دوتازکی باعم خوب شدن البته به نظرم خیلی بهم میومدن حداقل هانامعرفت داره دروبازکردم وامیروصدازدم اومدومتعجب گفت:کیه؟؟ من:رهام وهانا انگشتشواوردجلوروی لبم کشیدوگفت:تمیزش کن به چشماشزل زده بودم که صدای خنده ی ریزی وسفره ی مصلحتی اومدباخجالت نگاهشون کردم ((هانا)) چی میشدیه رومنورهامم این موقعیتوداشتیم باحصرت اه کشیدم که رهام گفت:چته اه میکشی انگارشوهرت مرده چپ چپ نگاهش کردم رهام:امیرمنومیشناسی حوصله ی مقدمه چینی ندارم پس راستشوبگودنیاکجاست :امیربشکنی زدوگفت:ترکیه بعدباشیطنت گفت:نظرت چیه ماهم بریم هم دنیاروپیداکنیم وهم یه تفریح داشته باشیم منوسسحرباترس بهش نگاه کردیم این عنوزازدنیاکزنه داشت خیلی عمیق میدونستیم هدفش تلافیه سحر:من کاردارم امیر:اخی ببخشیدخانم عزیزم یادم رفت 4تابچه قدونیم قدوداری تروخشک میکنه بعدشم به این حرف بی مزش خندیددستشودورکمرسحرحلقه کردوبه سمت خودش کشیدشوارد محوطه ی پارک شدم با چشم دنبال سحرگشتم اه پس کدوم گوريه؟ بهش اس دادم کجايي؟ سريع جواب داد: بيا دم دستشويي رفتم دم در دستشويي ديدمش که دو تا کيف رو کولش بود رفتم نزديکش و زدم پس کله اش من:يعني خااااک توسرت با اين محل قرارات، نکنه با امیرم ميیای اينجاهاي رومانتيک؟ از تصوراينکه امیرمیگه که بریم اين ميگه بيا بريم دم در دستشويي خنده ام گرفته بود سحر درحالي که سرشو ناز ميکرد گفت: اولاچراميزني بيشعورررر ثانيا تواین بی پسری مگه دیوونم باامیربیام اینجاکه بپره ثالثا نیلوفر((دخترخاله ی رهام))مسموم شده. رابعا اگه بدوني چي شده؟ من: ماشا. ماشا. چه قدر حرف ميزني ،پس اين کيف نیلوفره رو دوشت؟ سحر: پ ن پ واسه اولين بار کيفم سبک بود گفتم براينکه دوشم تعجب نکنه گفتم دوتا بيارم که ميزون شم بعدشم رفت سمت يکي از در هاي دستشويي وپا بهش کوبيد و داد زد نیلونیی نیلوووونیلوفر مُردي حداقل اگه مردي بگو بيايم جمعت کنيم اه بيا ديگه خيلي جاي خوبيه توام رفتي بهش چسبيدي ول کن جون من اونجارو هميجور داد مي زد و با پا به در ميزد که در باز شد و تينا در چارچوب در ظاهر شد و چون سحره حواسش نبود يه لگد محکم به ساق پاي نفرکاون یچار هم بانشیمنگاهبارک وسط دستشویی پهن شد سحر:حالت خوبه؟ نیلوفربا صداي ضعيفي:نه من: مگه چي خوردي؟ سحرباخنده گفت هيچي بابا ديشب یه دیوونه ای اومده خواستگاري اينم چون تا حالا خوستگار نداشته جوگير شد جواب مثبت داد بعدم که ما روپيچوندن با اقاشاهین تشريف بردن رستوارن مام تو خونه قرمه سبزی خاله روخوردیم اخخخ جات خالي يک قرمه سبزی بود ،حالا بسوز نیلوخانوم ، آه من تو رو گرفت ميري واسه من بيرون غذا مي خوري؟ من:حالابااین وضعیت لازم نیست یریم بگردیم بیابریم خونه یه نقشه بکشیم واسه اون شوهرمعیوبت سحرپس گردنی زدوگفت:درباره اقامون درست حرف بزن اداشودراوردم وراهی شدیم ((دنیا)) باخستگی سرموروی میزگذاشتم که دربازشدوابراهیم اومدداخل سوالی نگاهش کردم که بالبخندمهربونی گفت:بابچه هامیخواییم بریم رستوران مادمازل میای کیفموبرداشتم وگوشیمم که عکس رهام تصویرزمینش بودوهروقت برش میداشتم بوسه ای بهش میزدم وخاموشش کردم ورهای رستوران شدیم چه قدردلم تنگ شده بودبراش یه جای عالی نشسته بودیم که آسلی یک دفعه گفت:اوه یاالله چه مردجذابی ردنگاهشوگرفتم که بادیدن افرادمیزروبه روییم خشکم زدکه نگاه سحربهم افتادسریع بلندشدم برم اونم اصلابه روی خودش نیاوردکه منودیده به دختری که کنارش بودچیزی گفت اسلی امیرودیده بودوخوشش اومده بوداگه میفهمیدزن داره اونم ازنوع سحرش عصبی ای کاش رهامم باهاشون بودشایداون مومشکی رهام باشه ولی رهام که ده سال حبس داشت سریع ازرستوران خارج شدم ((سحر)) نفس عمیقی کشیدم اگه امیرمیدیدش شربه پامیشدهرکاری کردیم نیاییم فایده ای نداشت امیربامهربونی گفت:چیه عزیزم توفکری من:هیچی امیرلیوانموبرداشت وابموسرکشیدباچندش گفتم:زیردهنی بود امیربیخیال شونه ای بالاانداخت وگفت:منوتونداریم که هاناباحرص نگاهم میکردیه چشم غره رفتم ضایع نباشه

رمان کی بودی توپارت29

رمان کی بوی توپارت28

رمان کی بوی توپارت27

رهام ,یه ,ی ,رو ,ای ,توی ,نگاهش کردم ,به یه ,می خواست ,دلم می ,در دستشويي

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

برق صنعتی طلق مه شکن کاپرا طلق چراغ روی آینه کاپرا