محل تبلیغات شما

((هانا))

صدای نیلوفرازجاپروندم مهربون گفت:چراگریه میکنی چیزی شده بابغض گفتم

من یه دختر ساده.دست و پاچلفتی و خدای سوتی!

 

هیچ چیز جذابی ندارم

 

نه چشم رنگینه موهای بلوند و نه لحن صحبت خوب!

رهام حق داره دنیاروانتخاب کنه اون هم قشنگه هم

نیلوفر:فعلاکه خاله مخالف ازدواجشونه شایدقسمت باشه خودت عروسمون بشی

نیلوفرکه رفت زانوهام وتوبغلم جمع کردم وسط حیاط مثل این خلانشسته بودم باهمون حالازارباخودم شروع کردم به زمزمه کردن

من ناز نمیکشم دلت خواست برو ، کج کج نکنم نگاه و" یکراست" برو. هرجور که مایلی بزن قید مرا ، هرچند دلم یکه و تنهاست، برو. دیگر نکشم منت" مهتابت" را ، "تاریکی" از این به بعد زیباست، برو.! خودخواهی و در فکر خودت هستی و بس، پس خواهش و التماس، بیجاست، برو. روراست بگویم نه من آن "مجنونم" نه در سر تو هوای "لیلا"ست، برو. یک لحظه نگاه هم نکن، پشت سرت در، روی تو و خاطره ها "واست" برو. از اول کار، اشتباه از من بود ؛ آری همه" از ماست که بر ماست" برو. بی معرفتی ولی ندارم گله ای؛ این رسم همیشه های دنیاست، برو. یک روز که دلتنگ شدی میفهمی ؛ حسرت "تو"ی هرگز نشد "ما"ست، برو!!! 

 ((سحر))

خمیازه ای کشیدم. چشمهام هنوز بسته است. یکم چشمهام و مالیدم و بازشون کردم. سرمو کج کردم و به ساعت روی دیوار نگاه کردم. 

نیشم باز شد. هر روز دیر تر از دیروز. خوب چی کار کنم دیشب که نه، امروز ساعت 6 صبح خوابیدم. بایدم ساعت 3ظهر بیدار به شم.

دوباره یه خمیازه کشیدم و پاشدم. یه دست به صورتم کشیدم و همراه یه خمیازه از اتاق رفتم بیرون. چشم چشم می‌کردم ببینم امیر کجاست. حتمارفته بیرون شونه ای بالاانداختم رفتم تو دستشویی و دست و صورتمو شستم. حتی تو آینه خودمو نگاهم نکردم. چیه دیدن قیافه خودم هر روز. چیز جدیدی توش نبود که ببینمش. رفتم داخل اشپزخونه که امیرودیدم یه دفعه دادی زدودستشوگذاشت روی قلبش 

من:چیشد

امیر:این چه قیافه ای گرفتی پست جنوقبول کردی مگه

یخیال گفتم:همینه که هست

اخمی کردواومدسمتم ابرویی براش بالاانداختم که یه دفعه انداختم روی کولش ورفت سمت اتاق جیغ کشوووون گفتم:بزاااارم پاااایین

امیرانداختم روی تخت واومدنزدیکم وسرشوبه صورتم نزدیک کردوگفت:پاشوخودتودرست کن 

همین که رفت بیرون جرعت پیداکردم وباجیغ گفتم نمیخوااام 

امیرخیلی ریلکس اومدداخل وشونه روبرداشت منوبزورنشوندروی پاهاش وموهاموشونه کردتمام وجودم اروم شده بود

رهام:نچ نچ ادم جرعت نداره بیادپیش شمادوتاهروقت میام باصحنه روبه رومیشم

امیرشونه روپرت کردسمت رهام 

((رهام))

شونه روگرفتم وگفتم:بیاکارت دارم امیرخیلی سریع

باشه ای گفت وکت اسپرتشوبرداشت وباهم رفتیم بیرون باصدای گریه نگاهم به هاناافتادکه نشسته بودوسط حیاط وعرمیزدافتادازحالتش خندم گرفته بودولی بایادگیرای مامان حالم گرفته شدسوارماشین شدیم

امیر:خب چی شده رهام؟؟

من:یعنی نمیدونی 

امیر:من نمیدونم خاله چه مشکلی بادنیاداره ولی رهام من نمیگم دنیابده ولی هاناهم دخ

من:نهه عمرااامیفهمی

امیر:ببین منو فرزانه درنندازاززندگیم سیرنشدم که 

پوفی کردم دوست ماروباش

امیر:برم کجا

من:همینجانگه دارمیخوام یه ذره پیاده روی کنم

 

رمان کی بودی توپارت29

رمان کی بوی توپارت28

رمان کی بوی توپارت27

برو ,یه ,روی ,تو ,ای ,بیرون ,ست، برو ,یه خمیازه ,یه دفعه ,دست و ,کشیدم و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی کتاب