کلید رو تو قفل در چرخوندم.
نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اولین چیزی که شامهام رو نوازش کرد، بوی قورمه سبزی فرزانه جون بود!
وارد خونه شدم و در رو پشت سرم بستم. کفشهام رو توی جا کفشی گذاشتم و به سمت آشپزخونه رفتم.
- سلام فری جون
نگاهِ عجیبی بهم انداخت و گفت:
- سلام به روی ماهت هانا جان! چقدر امروز زود اومدی!
سعی کردم لبخند بزنم. بدونِ اینکه جواب فرزانه جون رو بدم در قابلمه رو برداشتم که بخار غذا روی صورتم پخش شد.
- اوم، عشقم دستت دردنکنه.
درحالی که داشت برنج رو آب کش میکرد گفت:
- میدونستم دوست داری، برای همین درست کردم! حالا هم برو لباسات رو عوض کن عزیزم. غذای رهام رو هم میدم ببر!
با آوردن اسم "رهام"داغم تازه شددوروزه مثلاقهرکرده ورفته طبقه ی بالاخونه ی من بچه ی پررواجازه هم که نمیگیره خلاصه هرکاری کردمم اقاتشریفشونبردبیرون مجبورشدم بیلم پیش فرزانه جون
کیفم رو از روی شونهام کندم و انداختمش روی تخت، خسته بودم! به معنای واقعی. نیم نگاهی به ساعتِ خاکستری رنگ روی دیوارنداختم
با عوض کردن لباس هام؛ به سمت سرویس بهداشتی رفتم و نگاهِ عمیقی به صورتم انداختم.
سفید، بی حس، صورتی که کاملا به زردی میزد و چشمهایی که اونقدر مشکی بودن و سیاهی شب باید جلوشون لُنگ میانداخت.
کاش میتونستم دوش بگیرم!
مشت مشت به صورتم آب پاشیدم و اومدم بیرون. تو آیینهی قدی اتاقم نگاهی به خودم انداختم که انگار حالا بعد از آب زدن صورتم سرحالتر شده بودم.
دو شب بود که نخوابیده بودم. دو شب تموم فکرم پرتِ پرت بود!
از اتاق زدم بیرون وغذاروازفرزانه جون گرفتموبرمبدم به اقارفتم داخل بادیدن وضع خونه فکم افتادچنان جیغی زدم که حس کردم خونه لرزید
رهام:مرگ بزنه به دلت دیوونه چه مرگته
من:این این خونه ی منه
رهام:اهوم بده رودیوارابرات شعرنوشتم بااخم نگاهش کردم که خندیدوغذاروازم گرفت بغض کردم چرااین خنده هانبایدمال من باشه نمیزارم اگه مال من نباشه نبایدمال دنیاهم باشه
فرزانه:هانا
نا نداشتم چشمهایی که گرم خواب شده بودن رو باز کنم. خیلی آروم گفتم:
- هوم؟
خم شد و بـ ــوسهای روی گونهام زد! دستهاش رو به معنی نوازش؛ کوتاه روی صورتم میکشید.
حسابی خوابم گرفته بود.
- فرزانه جون؟
- جان؟
- میشه من بعدا ناهار بخورم؟
مکثی کرد و گفت:
- گشنته هاناجان.
پلکهام و روی هم فشار دادم:
- نیست!
توی فکردنیاورهام بودمگو نفهمیدم چطور خواب من رو به آغوش خودش کشید.
***
((سحر))
چشمهام رو باز کردم البته با سرو صدایی که به گوشم میخورد!
- سلام ساعتِ خواب!
با دیدنِ امیر سریع نشستم اما پنج دقیقهای طول کشید تا لود بشم! با صدایی خواب آلود گفتم:
- تو، کی اومدی؟
با حالتی متفکرانه نیم نگاهی به ساعتش انداخت:
- دو سه ساعتی میشه!
خمیازهای کشیدم .
- اِ! شرمنده من خواب بودم.
- میدونم خانم خرسه!
لبخند زدم و بلند شدم.
عاشقش بودم
دوباره روی مبل نشستم و دستم رو روی بالشت کوبیدم. و دستی به صورتم کشیدم، در خونه که نیمه باز بود؛ کاملا باز شد و هاناورهام وارد خونه شدن بهم میومدن ولی خب.
- سلام هانا!
- سلام والامن انگارشدم پست لذاهی غذابرای اینواون میارم
- باشه!
از جام بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه، نمیدونم چرا برعکس همیشه میلی به غذا نداشتم، اما برای اینکه هانا ناراحت نشه چند قاشقی خوردم. باصدای ظریف ونازی عسل نگاهی بهش انداختم اشاره ای به اب کردکمی اب ریختم وبهش دادم وروبه رهام گفتم:هنوزم قهری
سرشوبه نشونه ی اره ت دادپوفی کردم وگفتم:پوووف اخرش معلوم نیست شمادوتامیخوایین چیکارکنیدبه خدا
((دنیا))
مخم داشت ازدست این وروجکا میترکید دیگه، وایی! خدا سرم، کی میگیرین بکپین؟
دیگه نتونستم تحمل کنم؛ پا شدم و پایین رفتم که دیدم دارن بازی میکنن؛ اون هم جرئت و حقیقت .
واقعا دیگه تحمل نداشتم، صدای بازی اینا از یه طرف، صدای تلویزیون از یه طرف، صدای آهنگی هم که ازگوشی یکی شون پخش میشد، هم به یه طرف!
دقیقا فقط چشم هام رو بستم و صدام رو همچین پس کله ام انداختم که تا ده کوچه اون طرف تر هم رفت، درعرض دو دقیقه همه جا ساکت شد!
درعرض یک دقیقه همه شون رفتن بالا . کلا روی هم شد سه دقیقه.
وقتی رفتم بالا چراغ های اتاق همه خاموش بود ! صدا حتی از دیوار هم درنمیاومد، آخیش
به قدرکافی خودم عصابم داغونه ایناهم اومدن اوارشدن رومن دلم برای رهام یه ذره شده بودولی به گفته بودبهتره یه مدت خلوت کنیم که منم خیلی درخلوت کردن موفق بودم پوووف
وقتی توی اتاقم رفتم، خواب از سرم پریده بود
((هانا))
صدای نیلوفرازجاپروندم مهربون گفت:چراگریه میکنی چیزی شده بابغض گفتم
من یه دختر ساده.دست و پاچلفتی و خدای سوتی!
هیچ چیز جذابی ندارم
نه چشم رنگینه موهای بلوند و نه لحن صحبت خوب!
رهام حق داره دنیاروانتخاب کنه اون هم قشنگه هم
نیلوفر:فعلاکه خاله مخالف ازدواجشونه شایدقسمت باشه خودت عروسمون بشی
نیلوفرکه رفت زانوهام وتوبغلم جمع کردم وسط حیاط مثل این خلانشسته بودم باهمون حالازارباخودم شروع کردم به زمزمه کردن
من ناز نمیکشم دلت خواست برو ، کج کج نکنم نگاه و" یکراست" برو. هرجور که مایلی بزن قید مرا ، هرچند دلم یکه و تنهاست، برو. دیگر نکشم منت" مهتابت" را ، "تاریکی" از این به بعد زیباست، برو.! خودخواهی و در فکر خودت هستی و بس، پس خواهش و التماس، بیجاست، برو. روراست بگویم نه من آن "مجنونم" نه در سر تو هوای "لیلا"ست، برو. یک لحظه نگاه هم نکن، پشت سرت در، روی تو و خاطره ها "واست" برو. از اول کار، اشتباه از من بود ؛ آری همه" از ماست که بر ماست" برو. بی معرفتی ولی ندارم گله ای؛ این رسم همیشه های دنیاست، برو. یک روز که دلتنگ شدی میفهمی ؛ حسرت "تو"ی هرگز نشد "ما"ست، برو!!!
((سحر))
خمیازه ای کشیدم. چشمهام هنوز بسته است. یکم چشمهام و مالیدم و بازشون کردم. سرمو کج کردم و به ساعت روی دیوار نگاه کردم.
نیشم باز شد. هر روز دیر تر از دیروز. خوب چی کار کنم دیشب که نه، امروز ساعت 6 صبح خوابیدم. بایدم ساعت 3ظهر بیدار به شم.
دوباره یه خمیازه کشیدم و پاشدم. یه دست به صورتم کشیدم و همراه یه خمیازه از اتاق رفتم بیرون. چشم چشم میکردم ببینم امیر کجاست. حتمارفته بیرون شونه ای بالاانداختم رفتم تو دستشویی و دست و صورتمو شستم. حتی تو آینه خودمو نگاهم نکردم. چیه دیدن قیافه خودم هر روز. چیز جدیدی توش نبود که ببینمش. رفتم داخل اشپزخونه که امیرودیدم یه دفعه دادی زدودستشوگذاشت روی قلبش
من:چیشد
امیر:این چه قیافه ای گرفتی پست جنوقبول کردی مگه
یخیال گفتم:همینه که هست
اخمی کردواومدسمتم ابرویی براش بالاانداختم که یه دفعه انداختم روی کولش ورفت سمت اتاق جیغ کشوووون گفتم:بزاااارم پاااایین
امیرانداختم روی تخت واومدنزدیکم وسرشوبه صورتم نزدیک کردوگفت:پاشوخودتودرست کن
همین که رفت بیرون جرعت پیداکردم وباجیغ گفتم نمیخوااام
امیرخیلی ریلکس اومدداخل وشونه روبرداشت منوبزورنشوندروی پاهاش وموهاموشونه کردتمام وجودم اروم شده بود
رهام:نچ نچ ادم جرعت نداره بیادپیش شمادوتاهروقت میام باصحنه روبه رومیشم
امیرشونه روپرت کردسمت رهام
((رهام))
شونه روگرفتم وگفتم:بیاکارت دارم امیرخیلی سریع
باشه ای گفت وکت اسپرتشوبرداشت وباهم رفتیم بیرون باصدای گریه نگاهم به هاناافتادکه نشسته بودوسط حیاط وعرمیزدافتادازحالتش خندم گرفته بودولی بایادگیرای مامان حالم گرفته شدسوارماشین شدیم
امیر:خب چی شده رهام؟؟
من:یعنی نمیدونی
امیر:من نمیدونم خاله چه مشکلی بادنیاداره ولی رهام من نمیگم دنیابده ولی هاناهم دخ
من:نهه عمرااامیفهمی
امیر:ببین منو فرزانه درنندازاززندگیم سیرنشدم که
پوفی کردم دوست ماروباش
امیر:برم کجا
من:همینجانگه دارمیخوام یه ذره پیاده روی کنم
((هانا)) باحرص چشماموبستم حتی جواب سلامم ندادیه موری رفتارکردکه انگارمنوندیده دارم برات یه کاری میکنم عاشقم بشی سوارماشین شدیم وازشانس خوب من وبدرهام افتادم باماشین رهام اینانیشم بازشداهمیتی ندادهنوزم همنقدرباجذبه بودنمیدونم چی تونگاهش داشت که جذبش شدم وفقط نگاهش میکردم بادیدن نگاه خیرم پوزخندی زدعسل توی بغل گرفت وروبه امیرگفت:دخملت چندسالشه امسرابرویی بالاانداخت ومتعجب گفت :دخترم رهام:اره خب امیرقه قه ای زدوگفت:دلت خوشه رهام بچم کجابود رهام:مگه عسل بچه ی تونیست امیرسرشوبالاانداخت وگفت:نچ خواهرمه سرپیری ومعروه گیری فرهادخان هوس دخترکردن اینم سرمایش رهام خنده ی نازی کردزیرلب گفتم:خندهات یه شهرونابودمیکنن توبخندمن شهروازنومیسازم ((رهام)) صدای زمزمه اشوشنیدم ازحرفش شکه شدم اهمیتی ندادم وحرکت کردیم هرچی به خونه بیشترنزدیک میشدیم من بیشترحرص میخوردم یلنی قراربوداین دخترم باهامون بیاد هدچی که بیشتربه خونه نزدیک میشدیم من بیشترحرص میخم اینم ازروزاول سالی که نت ازبهارش پیداست ((هانا)) رسیدیم به خونشون وپیاده شدیم خونمون نزدیک هم بوددوسالی بوده اومدا بودم تهران برای ادامه ی درسم وطبقه ی بالاشون زندگی میکردم وگاهی اوقات پیش فرزانه خانم که تنهانباشه خواستم برم داخل که درمحکم کوبیده شدتوصورتم باجیغ دماغموگرفتم ودام:هوووی یابوادم پشت دراخ دماغ نازم صدای خندش اومددروبازکردوباحالتی مسخره گفت:ببخشیدریزبودی ندیدمت بعدشم مگه تومیخوای بیای خونه ی ما من:نخیرمیخوام برم خونه ی خودم طبقه ی بالاست بابهت بهم نگاه کردلبخندحرص دراری زدم ورفتم داخل بازوموگرفت ومحکم فشاردادوگفت:ببین دخترجون توبرای من هیچ ارزشی نداری چون میدونم توواون طاهای کثافت باهم بودین این کاری هم که برام انجام دادی فقط برای سابقه ی کاری خودت چون من یه خوانندم برات خبرسازمیشه ازعصبانیت حس میکردم دودازکلم بلندمیشه باخودش چی فکرکرده بودبافریادگفتم:خواننده اقای خواننده تیلی وقته فاموش شدی اقای خواننده خیلی وقته حتی فن پیجای دواتیشتم فراموشت کردن اره توراست میگی برای سابقه ی کاری خودم بودحالاهم بازوموول کن بازوموول کرددستشوجوری تمیزکردانگاربه موجودنجسی دست زده این احترام حالیش نیست حمله کردم سمتش وباپامحکم زدم توزانوش تعادلش وازدست دادوخواست ازپشت بیوفته ومنوگرفت منم که ازاین حرکتش شکه شدم وتعادلی نداشتم بلهم پرت شدیم تواستخروشروع کردیم به دست وپازدن وجیغ کشیدن رهام:داریم غرق میشیم دستموازپشت انداختم دورگردنشوپاهام ودورکمرش حلقه کردم وباجیغ گفتم:کمکککککک رهام:خفم کردی گمشواون ور امی :این کولی بازیاچیه درمیارین هااین استخراصلاعمق نداره پاتونوبزنیدزمین یه لحظه به حرفش فکرکردم اه راست میگفت هایعنی خاک برسرم که استخرخونمم نمیدونم عمقش جه قدره ولی چه قدربدنش داغ بودچه لذتی راشت اغوشش اصلابه روی خوم نیاوردم که متوجه ی حرف امیرشدم ومثلاباترس سرموگذاشتم روی شونه ی رهام
(باران_):
امیر داشت غش غش بهمون میخندید یعنی قشنگ با خاک یکسان شدیم رفت دوتایی پوکر شده بودیم که با حرفی که امیر زد زدیم زیر خنده ، امیر:ایت الله ای میفرمایند:چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی ،پشت بند حرفش رهام با خنده یه پس گردنی بهش زد گفت، رهام:سکوت لطفا ،یهو یاشار که پشتمون نشسته بود سرشو اورد جلو دقیقا چسب امیر گفت ،یاشار:دهناتون رو ببندید ابرومونو بردید، امیر با چشای گرد شده به یاشار که یه سانتم باهاش فاصله نداشت نگاه کرد و گفت ،امیر:یاشار جان برادر اخوی کجا امدی، قبل از اینکه یاشار چیزی بگه صدای مهمان دارکه میگفت باید بریم پایین امد هممون بلند شدیم رفتیم پایین وسایلامونو برداشتیم ساعت سه نیم چهار صبح بود برا همین خلوت بود و سریع ماشین گرفتیم رفتیم سمت هتل
(امیر_):❤
لباسامو عوض کردم رو تخت نشستم من که الان خوابم نمیاد ، رهام رو تخت کناری دراز کشیده بود و ساعد دستشو رو چشاش گذاشت پاشدم لامپو خاموش کردم فقط نور کمی از پنجره تو اتاق میومد رفتم کنار پنجره به منظره بیرونش نگا کردم یه پارک بزرگ بود که وسایل سرسرش کامل وسط پارک مشخص بود و و مخصوصا درختاش ، خلوت خلوت بود یه نفر هم توش نبود ،شلوار مشکی با هودی مشکی رنگی هم رو تیشرتم انداختم کلاهمو رو سرم گذاشتم اروم درو باز کردم و از اتاق بیرون امدم سوار اسانسور شدم رفتم پایین از هتله زدم بیرون ، از خیابون رد شدم به پارک رسیدم نسیم ملاینی میوزید چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم نگاهی به اطراف انداختم حتی یه نفر هم نبود شروع کردم اروم اروم راه رفتن نمیدونم چرا ولی یاد این اهنگ افتادم همونطور که راه میرفتم اهنگو به زبون اوردم ، راه میوفتم تو خیابون هر جارو میبینم یاد تو میوفتم یاد قدمات راه میوفتم تو خیابون پر بغض تو سینم، یادته میگفتم مال من غمات، مال من غماتتتتت، این خیابونا عطرتو دارن همیشه
درباره این سایت